تقابل «منِ سفارشی‌ساز» با «منِ بی‌حوصله» در تعبیر وارونه یک رؤیا

تقابل «منِ سفارشی‌ساز» با «منِ بی‌حوصله» در تعبیر وارونه یک رؤیا

«تعبیر وارونه‌ یک رؤیا»، تعبیر وارونه‌ رؤیای ملتی است که سال‌ها منتظر است هنرمندی، قهرمانانش را همان گونه که هستند برای وی آیینگی کند اما غافل از آنکه این کیمیاگران، طلا را مس می‌کنند.

خبرگزاری فارس: تقابل «منِ سفارشی‌ساز» با «منِ بی‌حوصله» در تعبیر وارونه یک رؤیا

وقتی پیراهن پاره‌پوره‌ی یک سریال تلویزیونی را حتی نتوانند هنرمندانه وصله‌پینه کنند، نتیجه‌اش چیزی شبیه «تعبیر وارونه‌ یک رؤیا» خواهد بود. سریالی که مثل سری‌های آمریکایی نمی‌خواهد تعلق خاطرش را به یک سوژه‌ی استراتژیک ملی، به واسطه‌ی ظرفیت بالای ایجاد محبوبیت و جذابیت، انکار کند ولی در عین حال نیز نمی‌خواهد از کلیشه‌های دیکته‌شده‌ی پرسابقه‌ی سینما و سیمای ایران از تیپ‌هایی چون مامورین اطلاعاتی و امنیتی، جاسوس‌ها و تروریست‌ها بیرون بزند؛ میان یک درام عاشقانه با چندین و چند رابطه‌ عشقی و یک داستان جاسوسی-معمایی سرگردان است؛ سفارش پرداخت داستانی یک قهرمان ملی از بستر واقعیات مربوط به شهدای هسته‌ای را گرفته اما نهایتا قهرمانش کسی جز یک بازیگر تئاتر نیست؛ مأمور امنیتی دستگاه اطلاعاتی ایران را وارد بازی می‌کند اما نه تنها قاب‌‌بندی فینچر را کپی می‌کند بلکه می‌خواهد از داریوش ارجمند و امیر جعفری، ویلیام سامرست و دیوید میلز بسازد. مأمور جوان به مجرم حمله می‌کند اما مأمور پیر و باتجربه او را از واکنش احساسی نسبت به مجرم باز می‌‌دارد.

به راستی پرداختن به سوژه‌ی نوعی عملیات خودسرانه، آن هم با انگیزه‌های شخصی در یک ماجرای پیچیده‌ی تروریستی که در آن پای موساد نیز درمیان است، چه توجیهی دارد و چه تصوری در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند؟ آیا «تعبیر وارونه یک رؤیا» اصلا دغدغه‌ی دانشمندان هسته‌ای را دارد و  آن چنان که در تبلیغات پیشین گفته شده بود، به این موضوع می‌پردازد؟

سهم سازمان انرژی هسته‌ای در این سریال، جز  یک جاسوس خبیث که از المان‌های بدمن‌های ایرانی چون ضرب و جرح همسر اول و خیانت به وی و درگیری با فرزندان و بر هم زدن خانواده نیز برخوردار است و یک شبه‌دانشمند که از وی چیزی جز همسرداری و مقاله‌ی علمی خواندن نمی‌بینیم چیز دیگری نیست. توجه به تقابل تیپ ظاهری این دو نیز چیزی فراتر از تیپ‌های مرسومی که جیرانی از کاراکترهای محبوب و منفورش می‌سازد، به ذهن متبادر نمی‌کند.

اصولا تقابل «منِ سفارشی‌ساز» با «منِ مؤلف» و «منِ بی‌حوصله» برای پژوهش و زمان گذاشتن روی شناخت شخصیت‌های واقعی، منشأ سرگردانی کاراکترها و چفت و بسط غیرهنرمندانه‌ی قصه است. منی که تا ارمنستان می‌رود و سرمایه‌ها و انرژی‌ها را با خود می‌برد اما نهایتا محصول این سفر طولانی برای مخاطب چیزی جز چند دیالوگ داخل آپارتمانی ساده که در هر نقطه‌ی دیگری از کشور هم قابل تصویربرداری بود، نیست.

چند سالی است کم‌فروشی در عرصه‌ی فرهنگی تبدیل به معضلی شده که می بایست هر چه زودتر فکری بحال آن کرد. باید پرسید آیا مدیرانی که به درستی، سوژه‌های مهم ملی و مذهبی را برای کارهای داستانی در سیما و سینما سفارش می‌دهند به شأن مؤلف و سابقه‌ی وی نظری دارند؟ آیا می‌توان انتظار داشت که همدلی کم‌مقدار کارگردان با سوژه، در اثر بروز پیدا نکند و مخاطب فارغ از آن چه در برابر چشمان وی نمایش داده می‌شود همچنان به قهرمان‌های ملی‌اش تعلق خاطر داشته باشد؟ واقعا چند بار برای ظرفیت رسانه‌ی ملی، فرصتی پیش می‌آید تا در سوژه‌های مهم تولیدات داستانی داشته باشد و از سوی دیگر برای مخاطب، چقدر فرصت همراهی کردن و لذت بردن از مشق‌های بدخط برخی هنرمندان باقی است؟

«تعبیر وارونه‌ یک رؤیا»، تعبیر وارونه‌ رؤیای ملتی است که سال‌هاست منتظر است هنرمندی قهرمانانش را همان گونه که هست برای وی آیینگی کند اما غافل که این کیمیاگران، طلا را مس می‌کنند و به قیمت سوژه‌سوزی برای خود سرمایه می‌سازند.

 

درباره نویسنده

7522مطلب نوشته است .

نوشتن دیدگاه

شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .

طراحی شده توسط هاست لاین