ماجرای تلخ ناکامی انتفاضه مردم عراق ؛ آمریکایی‌ها در سرکوب انتفاضه شعبانیه به صدام کمک کردند

ماجراي تلخ ناكامي انتفاضه مردم عراق ؛ آمريكايي‌ها در سركوب انتفاضه شعبانيه به صدام كمك كردند

خیزش شعبانیه یا انتفاضه قیام مردم عراق علیه رژیم بعث، که سرتاسر کشور از شمال تا جنوب را دربرگرفت.
انتفاضه شعبانیه مردم عراق علیه حکومت صدام که در شعبان سال ۱۴۱۱قمری مطابق باسال ۱۳۶۹شمسی و ۱۹۹۱میلادی آغاز گردید.
قیام از بصره شروع شد و معترضان در مدت ۱۵ روز چهارده استان از هجده استان عراق را تصرف کردند.
این قیام در پایان جنگ خلیج فارس(حمله عراق به کویت) و قطعنامه ۶۷۰ شورای امنیت که کلیه تحرکات هوایی ارتش عراق، حتی بالگردها را ممنوع کرد به وقوع پیوست و در نتیجه کنترل بخش اعظم کشور به دست نیروهای مردمی افتاد.
از هجده استان عراق، چهارده استان سقوط کرد و در این میان تنها استانهای مرکزی شامل استانهای غربی، صلاح الدین و بغداد در دست رژیم بعث باقی‌ماند.
اما با گسترش پیروزی های قیام مردمی و سقوط پایگاه های نظامی ارتش بعث در چهارده استان، انتفاضه شعبانیه‌ای که در عمل پیروز شد اما سیاست‌های بین‌المللی و آمریکا مسیر خلاف آن را در پیش گرفت و استکبار، از اینکه ملت به قدرت برسد یا یک حکومت مسلمان با مرجعیت شیعه در عراق زمامدار امور شود به شدت گران بودند.
به همین سبب امریکایی ها از نیروهای صدام برای سرکوب انتفاضه مردمی حمایت کردند و از رسیدن قیام مردم به نتیجه نهایی مانع شدند.
با حمایت از رژیم بعث توسط نیروی سنگین نظامی صدام و وفادارانش در گارد ریاست جمهوری عراق، قیام مردمی به شدت سرکوب شد به ویژه نقاط مرکزی شهر کربلا که یکی از هسته‌های مقاومت مردمی بود به ویرانه تبدیل شد و حرم امام حسین(ع) مورد اصابت چندین گلوله تانک گارد ریاست جمهوری قرار گرفت.
در جریان این درگیری‌ها سیصد هزار نفر کشته و نزدیک به دو میلیون نفر از عراق آواره شدند.
اما انتفاضه شعبانیه عراق از زیباترین حوادث ماندگار در تاریخ مبارزاتی مردم عراق بر علیه حاکم جلاد خود می باشد. یکی از شهدای انتفاضه شعبانیه در کشور عراق دانش آموز شهید “مکی محمدحسن حیدر است” او متولد۱۹۷۲ شهر کربلای عراق و در خانواده ای مذهبی و در دامن پدر و مادری از خادمان و عاشقان اهل بیت رشد و نمو، یافته بود.
وقتی شعله های انتفاضه مردمی از مرکز شهر مقدس کربلا روشن شد بخاطر نزدیکی منزل مکی با حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) وی به همراه برادرش حیدر از همان لحظات اولیه وارد قیام مردمی می شود.
حیدر میگوید: در نزدیکی منزل ما یک پایگاه نظامی بعثی بود که توپ پدافند هوایی دولول کالیبر ۲۳ میلی‌متری بود که عنوان سلاح سامانه ضد هوایی شهر کربلا بود برادرم مکی که نوجوانی جسور و شجاع بود. با تعدادی از دوستانش پایگاه نظامی را در کنترل خود در آوردند و چون میدانستیم چناچه انتفاضه طول کشد، رژیم بعث از طریق بالگرد های نظامی شهر را خواهد زد.
وجود یک پایگاه پدافند هوایی برای مردم دست خالی نعمت بزرگی در برابر ارتش تا دندان مسلح صدام بود. روز ششم انتفاضه نیروهای بعثی با توپخانه و خمپاره انداز شروع به کوبیدن شهر کردند و مرتب اطراف پایگاه پدافندی را میزدند. با شناخت دقیق محل ضدهوایی آنقدر محل را گلوله باران کردند تا خمپاره ها دقیقا در محل استقرار ضدهوایی خورد و من از فاصله صدمتری پرت شدن برادرم و دوستش را دیدم. با سرعت دویدم برادرم و دوستش در خون دست و پامیزدند نفر سومی هم که آنجا بود مجروح شده بود با یک وانت مجروحین را به درمانگاهی که در حرم امام حسین(ع) بود انتقال دادند خودم را با عجله رساندم فریاد زدم برادرم کو؟ برادرم کجاست؟
به من گفتند برادرت را به بیمارستان انتقال داده اند یک لحظه به افراد کشته شده که در بهداری حرم بودند خیره شدم حدودا بیست نفر بودند و پارچه ای سفید به دراز روی صورت و سینه شهدا کشیده بودند یک لحظه با دقت نگاه کردم خشکم زد. برادرم را از روی شلوار شناختم، زمین و آسمان دور سرم چرخید دویدم و روپوش را کنار زدم دیدم برادرم مکی از ناحیه گردن و سینه در سمت چپ بدن پاره پاره شده است.
از جا پریدم و اسلحه ای از دست نفری که آنجا بودم ربودم و یک رگبار هوایی زد و فریاد کشیدم صدام را میکشم حزب بعث باید نابود شود و رجز خوانی کردم. دوستانم دور مرا حلقه زدند اما نتوانستند مرا کنترل کنند و همچنان اسلحه در دستم بود ناگهان دیدم یک دست قوی از پشت گردن مرا گرفت و بلند کرد و برگرداند دیدم معلم من است مردی انقلابی بود و بسیار دانا، گفت: این همه سر و صدا و هیاهو نکن خوب گوش بده، بعثی ها پشت دیوارهای شهر کربلا هستند و احتمال که شهر سقوط کنند و بعثی ها وارد شهر شوند. تنها خدمتی که میتوانی به خودت و برادر شهیدت کنی، خانواده ات را خبر کن بیایند جنازه را ببرند که اگر جنازه به دست ارتش بعث افتاد خانواده تان کاملا اعدام میشوند. کمی آرام شدم و پذیرفتم، به منزل مان در محل تواریج برگشتم، ورودی کوچه، آبی به سر و صورتم زدم و خودم را عادی جلوه دادم. وارد منزل شدم دیدم ننه فلاح(مادرم)روی صندلی نشسته و ذکر می‌گوید.
پرسیدم؛ ننه فلاح از برادرانم چه خبر کدامیک منزل و کدامیک بیرون است. ننه فلاح جواب داد حیدر هیچ کدام از برادرانت منزل نیست. چیزی شده کدام یک شهید شده، من از شروع انتفاضه منتظر شهادت یکی از شما بودم. شهامت ننه را که دیدم ،روحیه ام قوی تر شد و بغض گلویم ترکید و زدم زیر گریه گفتم.
به ننه فلاح گفتم : برادرم مکی شهید شد. معلم مان گفت بیایید جنازه اش را ببرید تا دست نیروهای بعثی نیُفتد. ننه فلاح با دل قوی که داشت گفت من میرم سمت حرم، تو هم پدرت را خبر کن بیایید.
بعد از روایت حیدر، ننه فلاح ادامه می دهد و میگوید : خود را به حرم امام حسین(ع) رساندم، درب حرم بسته بود هر چه صدا زدم درب را باز نمی کردند.
یک گفت ننه چی؛ چیشده؟ گفتم آمدم جنازه پسرم را ببرم، شوهرم هم رسید، شیون کنان وارد حرم شدم. جنازه پسرم مکی را بغل کردم و تحویل گرفتیم و به حسینیه نزدیک منزل انتقال دادیم.
چهار شبانه روز بالای جنازه پسرم در حسینه بودیم، میخواستیم جهت خاکسپاری به مرقد عشیره یمان انتقال دهیم که از جاسوسان رژیم بعث واهمه داشتیم که مبادا مکان دفن جنازه را گزارش دهند.
روز چهارم بعد از شهادت تصمیم گرفتیم جنازه را در باغ بزرگی که داشتیم مخفیانه دفن کنیم.
خودم و شوهرم پسرم را در باغ غسل دادیم و کفن کردیم، کلا هفت نفر بودیم.
اعضای خانواده خودمان و دوست شوهرم که مردی دنیادیده و دوران دیده بود، مراسم دفن را انجام دادند و در محل مزار برای رد گم کنی چند درختچه کاشتیم.
ننه مکی میگوید بعد از یکماه از انتفاضه و برگشت رژیم بعث به شهر کربلا، پسرم حیدر بازداشت و به استخبارات بغداد انتقال داده شد، یکماه زیر سخترین شکنجه های دژخیمان بعث لب به اعتراف نگشود و خود را مبرا از حضور در انتفاضه میدانست، که با وساطت هایی که شد بعداز یکماه با لباس های پاره و پابرهنه در خیابان های بغداد رها شد و حتی رانندگان از شدت ترس، او را سوار نمی کردند. ما از او بی خبر بودیم تا کسی به ما پیام داد پسرتان حیدر در یک مکانی منتظر شماست.
ننه حیدر ادامه داد : پسر دیگرم جلال، در حمله آمریکا به عراق توسط نیروهای آمریکایی ربوده شد و حدود هشت ماه در زندان های صحرایی در بیابان های عراق اسیر بود که هیچکس از مکان او خبر نداشت و بعداز هشت ماه در بیابان های عراق رها شد و با هزاران سختی و پیاده روی راه کربلا را پیدا کرد و به منزل بازگشت.
ننه فلاح میگوید : بعد از سقوط صدام، مزار پسرم در باغ را استوار کردم و سنگ مزاری روی آن قراردادم و دور تا دور مزار پسرم (شهید مکی) یک حسینیه و پنج ساختمان دو طبقه با کمک فرزندانم بنا نمودم، جهت اسکان و خدمت به زوار ایرانی که برای زیارت حرم امام حسین(ع) به کربلا مشرف میشوند.
فرزندان ننه فلاح از اویل ماه محرم با قربانی چندین شتر، گاو و گوسفند به زوار حسینی خدمت می کنند.
نکته جالب اینکه ننه فلاح دختری دارد که ساکن کشور آلمان است، بنام “ننه زمان”.
ننه زمان از هفتم محرم با پرواز از آلمان به ایران و از راه زمینی به عراق سفر میکند تا در کنار مادرش، ننه فلاح، مدیریت کنترل و خدمت رسانی به زائرین حسینی را در این دو ماهه بر عهده گیرد.
ننه زمان خواهر شهید مکی میگوید در کشور آلمان هم فعالیت های فرهنگی اسلامی داشته و در اجتماعات مذهبی بانوان در آلمان فعالیت چشمگیری دارد.
وی که دستی بر طبابت هم دارد چنانچه زائری دچار بیماری شود تا در سطح درمان های اولیه خودش، فرد بیمار را درمان میکند.
حسینیه شهید مکی در کنار مسجد تواریج نزدیکی حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع)، طی سال هم به کاروان های زیارتی ایران در شهر کربلا خدمت رسانی میکند.
* مصاحبه : رضاحسین زاده ترکالکی

درباره نویسنده

7500مطلب نوشته است .

نوشتن دیدگاه

شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .

طراحی شده توسط هاست لاین