گزارش ماجرای قتل فجیع اخیر اهواز ؛ از آشنایی غزل با مرد سوری در اینستاگرام و فرار به ترکیه تا کشته شدن به دست شوهر
- دوشنبه 18 بهمن 1400 15:05
- خبری, عناوین روز
- 10244866
- ثبت نظر
خانواده قاتل در حادثه قتل خانوادگی اخیر در اهواز که انتشار فیلم آن بازتابها مختلفی را داشت از ابعاد تازهای از این ماجرا میگویند.
به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، حادثه قتل خانوادگی اخیر در اهواز و انتشار فیلم آن امنیت روانی جامعه را نشانه گرفت و درگفتوگوی خبرنگار فارس با خانواده قاتل ابعاد تازهای از ماجرا بیان میشود.
به راننده تاکسی که گفتم من را فلکه کسایی پیاده کند سرش را ۱۸۰ درجه سمت عقب ماشین چرخاند و گفت: فلکه کسایی چکار داری؟گفتم: چطور مگه؟ و راننده با کلماتی شمرده که گویا احتیاط میکرد چگونه آنها را به کار ببرد گفت: اگر بابت اتفاق دیروز میخواهیآنجا بروی به نظرم اگر نروید خیلی بهتر است، به هر حال حالا خانواده هر دو عصبی هستند و احتمال هر اتفاقی وجود دارد.
سعی کردم با صحبتهای راننده مخالفتی نکنم و بیشتر شنونده باشم، وی نیز روایت خود را از اتفاقی که روز گذشته افتاد و همه راشوکه کرد بازگو کرد و گفت: به دروغ شایعه کردند دختری که به قتل رسید ترکیه فرار نکرده بود، این را اطرافیان قاتل میگویند که قاتل راتبرئه کنند، من احساس میکنم یک هفته پیش آن را در خیابان اصلی خشایار دیدم، اما چقدر شهر ما به حال خود رها شده است که هرکسی هر چه بخواهد توی روز روشن انجام میدهد هیچ کسی هم جوابگو نیست!
به دنبال خانواده قاتل و مقتول
راننده هنوز داشت داستانهای مرتبط دیگری را تحویل گوشهای بدهکار من میداد که به محل رسیدم؛ هنوز روبان زرد پلیس که محلجسد در فلکه کسایی را با آن احاطه کرده بودند به چشم میخورد؛ برای اینکه وقت را تلف نکنم سراغ چند خانم در فضای سبز اطراففلکه رفتم و آدرس خانواده قاتل و مقتول را گرفتم.
در حال صحبت کردن با آنها بودم که آقایی که به نظر میرسید پدر خانواده است از راه رسید و متوجه علت حضورم شد بلافاصلهصحبت ما را قطع کرد و خطاب به من گفت: به ما ربطی ندارد خانم! بعید هم میدانم مراسم فاتحهخوانی گرفته باشند، صحبت وی راقطع کردم و گفتم: برای مراسم نیامدم، خبرنگار هستم و بابت گرفتن گزارشی آمدهام.
دلیل حضورم را که متوجه شد دستش را با حالت تاسف در هوا چرخاند و با لحن ملایمتری گفت: چه گزارشی خواهر من؟ روسیاهینوشتن دارد یا وحشیگری که تن همه ما را لرزاند؟ و گویی که بخواهد سریع از شر من راحت شود با اشاره دست مسیری را که باید طیکنم تا به آدرس برسم را نشان داد، با این حال برای اینکه زودتر به محل برسم در حین گذر از خیابان اصلی و چند فرعی چند بار سراغآدرس را رهگذران گرفتم و هر کسی یک طور ترس و وحشت خود را از اتفاقی روز گذشته ابراز میکرد.
هیچ کس در خانه مقتول نیست
هدف من ابتدا مصاحبه با خانواده مقتول (دختر ۱۷ ساله) بود اما به اذعان اطرافیان مادر خانواده بعد از قتل دخترش خانه را ترکمیکند و به منزل پدری میرود، از طرفی بعد از اتفاقی که افتاد معلوم نیست کجا رفتهاند و در خانه بسته است.
به همین دلیل مسیرم را تغییر دادم و سراغ آدرس قاتل را گرفتم، زیاد با خانواده مقتول فاصلهای نداشت وارد خیابان محل زندگی قاتل کهشدم، چند بچه قد و نیم قد با فاصله کوتاهی حرفهایی را با هم رد و بدل میکردند که صحبت آنها را قطع کردم و سراغ منزل سجاد(قاتل) را گرفتم، بلافاصله بدون اینکه پاسخ سوال من را بدهند به کودک دیگری که کنارشان بود گفتند: با شما کار دارد و آن کودک بدوناینکه علت آمدنم را بپرسد مثل برق وارد خانه شد و من که چیزی از این فعل و انفعالات متوجه نشدم یاد صحبت راننده تاکسی افتادم کهمن را به احتیاط کردن در این شرایط نصیحت کرد.
به همین دلیل فاصله خودم را با منزل مقتول حفظ کردم اما بعد از چند لحظه کوتاه خانمی جوان به همراه دو دختر جوانتر از خودش دمدر خانه ظاهر شدند و خطاب به من گفتند: خانم با کی کار دارید؟ و من برای اینکه اعتماد آنها را جلب کنم با لهجه محلی احوالپرسیکردم و بعد از آن با نشان دادن کارت خبرنگاری آنها را دعوت به مصاحبه کردم.
اگر چه با همان رسم و رسوم عربی و محلی بنده را به داخل خانه دعوت کردند اما ترجیح دادم در کنار در منزل، ایستاده صحبتهایآنها را گوش دهم.
دوستان غزل ترکیه رفتنش را خبر دادند
مادر سجاد اینگونه داستان را شروع میکند: حدود چهار ماه گذشته غزل از منزل خارج شد، مثل همیشه که به خانواده پدرش و یادوستانش سر میزد، هیچ کس به رفت و آمدش نه حساس بود و نه شک میکرد اما آن روز به خانه بازنگشت، نگران که شدیم سراغش رااز خانوادهاش گرفتیم آنجا هم نرفته بود، به دوستان، آشنایان و هر کسی که احتمال میدادیم ممکن است غزل آنجا رفته باشد گرفتیماما خبری از غزل نبود، تا اینکه بعد از یک هفته به دوستان خودش اطلاع داد که در ترکیه است.
وی ادامه میدهد: نمیدانم کی و چطوری پای غزل به ترکیه رسیده است، تمام اطلاعاتی که از غزل دریافت میکردیم از طریقدوستانش است و هر بار که خبری میرسید پسرم میمرد و زنده میشد، خیلی تلاش کردیم کسی متوجه این قضیه نشود اما هر چه ازنبودن غزل میگذشت اطرافیان بیشتر کنجکاو میشدند که عروس خانواده کجاست و چرا از آن خبری نیست.
مادر سجاد میگوید:غزل در زمان آشنایی با یک مرد سوریهای باردار بود و چند روز قبل از اینکه خانه رو ترک کنه بچه سقط شد، وقتیمن و مادرش گفتم چرا و چطور این بچه سقط شد جواب میداد دبه آب را بلند کردم و سقط شد.
از مادر سجاد سوال میکنم غزل با شوهرش مشکلی داشت؟ یا مثلاً به اجبار با هم ازدواج کرده بودند؟ وی پاسخ میدهد: اتفاقاً غزل وشوهرش خیلی همدیگر را دوست داشتند، نباید از حق بگذرم ارتباط غزل با ما هم خیلی خوب بود و با هم عروسش مثل خواهر بودند وهیچ اجباری در ازدواجشان وجود نداشت، ما هم برایش کم نگذاشتیم، برای دو پسرم یک شب عروسی گرفتم، با اشاره دست عروسدومش که هرازگاهی صحبتهای مادرشوهر را تایید میکرد را نشانم داد.
غزل با مرد غریبه عقد کرد
مادر سجاد میگوید: خانه ما بزرگ است، بالای خانه دو واحد ساختم یکی برای سجاد و دومی برای آن یکی پسرم، مادرسجاد از منمیخواهد وارد خانه بشوم و زندگی که برای غزل درست کردند را نشانم بدهد، میخواهد بگوید که به لحاظ زندگی همه چی را برایعروسها فراهم کردیم.
جریان ترکیه رفتن غزل را میپرسم و وی توضیح میدهد: طبق صحبتهایی که غزل برای دوستانش کرده و به ما منتقل میکنند، باشخصی از طریق اینستاگرام آشنا میشود که این شخص اهل سوریه است، این مرد به غزل ابراز علاقه زیادی میکند این دختر راوابسته خود میکند تا آنجایی که غزل بابت این مرد زندگی خودش را رها کرد، به محض اینکه غزل به ترکیه میرود این مرد غزل را به عقدخودش در میآورد و زندگی جدیدی را شروع میکنند.
غزل که همه جوره به این مردسوری اعتماد کرده بود کم کم شروع به ارسال عکسهای خود با آن مرد میکند، دوستانش که ما را در جریانتمام جزییات میگذاشتند پسرم هر روز بیشتر از دیروز کنترل خود را از دست میداد و نمیتوانست بر اعصاب خود مسلط شودمخصوصاً که بازاری بود و اطرافیان چپ و راست غیرت و مردانگی وی را تحریک میکردند.
طعنه اطرافیان پسرم رو غیرتی کرد
وی ادامه میدهد: در محله و خیابان کمترین بحثی که بین بچهها اتفاق میافتاد مستقیم و غیر مستقیم با طعنه، آبرو ریزی غزل را به رخما میکشیدند و بابت این مسأله بحث و دعوا کرده بودیم این در حالی است که همسایهها کاملاً از شرایطی که اتفاق افتاده اطلاعداشتند اما به جای دلداری احساسات پسرم را تحریک میکردند.
خواهر سجاد صحبتهای مادر را قطع میکند و میگوید: به نظرم ۱۷ سال سنی نیست که کسی بتواند درست تصمیم بگیرد، غزل گولخورده و تحت تاثیر صحبتهای مرد سوری قرار گرفته وگرنه چه کسی زندگی خودش را ول کند و سراغ کسی دیگر میرود، تازه این مردهمه طلاهای غزل را برده بود.
از مادر سجاد سوال میکنم با چه ترفندی غزل را به ایران برگرداندند؟ میگوید: ما از طریق پلیس بین الملل اقدام کرده بودیم که فردیدختر ما را دزدیده و… اما خودِ غزل هم ظاهراً پشیمان شده بود و این اواخر خودش به پدرش گفت: بیایید من را به ایران بیاورید که بعداز آن پدر غزل و شوهرم تا ترکیه دنبالش رفتند و روز جمعه ظهر اهواز رسیدند.
پسرم به مرد سوری(همسر جدید غزل) ویس تهدیدآمیز فرستاده بود و او در جواب عکسهای عروسی رو میفرستد و برای اینکه سجاد راعصبی کند گفته بود خودم به غزل گفتم بچه را سقط کند.
پسرم تهدید کرده بود غزل را میکشم برای همین پدر غزل و پدر سجاد در صدد مخفی کردن غزل تا تحویل آن به کلانتری بودند چراکه از تهدیدهای سجاد میترسیدند و زمانی که غزل را تحویل شوهرش ندادند عصبانیت و تهدید سجاد دو چندان شد، برای همین روزیکشنبه غزل را سوار ماشین کردند تا ببرند و تحویل کلانتری بدهند اما از آنجایی که سجاد حرکات پدر و عمویش را زیر نظر داشت بهاتفاق برادرش جلوی ماشین را میگیرند و غزل را از انها میگیرد که ظهر همان روز آن اتفاق افتاد و سجاد غزل را با قمه کشت.
به او گفتم خب سرش را با قمه زد! چرا سرش را محله به محله نشان این و آن داد؟ مادر سجاد پاسخ داد: در هر محله و خیابانی که بهسجاد انگ بیغیرت زده بودند سر غزل را گَرداند تا مثلاً به همه گوید: من آدم بیغیرتی نیستم.
غزل یک پسر دارد
از مادر سجاد میپرسم غزل یک فرزند پسر دارد؟ و مادر با اشاره دست پسر بچه زیبا و دوست داشتنی را نشان میدهد که بلوز قرمز وشلوار یشمی بر تن داشت و میگوید: بله این پسرش است و من که با دیدنش قلبم مچاله شد ناخودآگاه وای ممتدی را زمزمه کردم اما زنعموی پسربچه با جمله «این پسرم است و من آن را بزرگ کردم» توجهام را جلب کرد.
وی ادامه داد: من بچه دار نشدم، برای همین پسر غزل که به دنیا آمد همه جوره تروخشکش کردم، غزل هم کاری به کارم نداشت و بیشتراوقات پسرش پیشم بود، این چند ماهی هم که مادرش نبود اصلاً دلتنگی نکرد و من از آن نگهداری کردم.
خبرنگار فارس، برای مصاحبه و شنیدن صحبتهای خانوادههای مقتول نیز تلاش کرد اما مادر مقتول به دلایل روحی خانه را ترک کرده وبه منزل پدری پناه آورده و به این دلیل تاکنون در دسترس نبوده است.
درباره نویسنده
نوشتن دیدگاه
شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .